ساقی بده توخامی کین دل خمارعشق است زان می که هرکه خورده اوبی قرارعشق است
می ده که جان بسوزد در آتش محبت ز عشقی کین سر به دار عشق است
دل گر بگیرد آتش دود از دهان برآید سوزی اگربه دل هست چون درجوارعشق است
از دل برآید آهی یا می کند فغانی این آه و ناله زان است بر دل غبار عشق است
عشقی اگر نبودی کاری نمی شد انجام کاری اگر شود کار آن کار کار عشق است
هر کس که در زمانی کرده هنرنمایی یا داده دل به عشقی یا از تبار عشق است
فرهاد اگر شکافت آن کوه بی ستون را شیرین نموده یاری او خود شکار عشق است
رسوا کند به عالم خود را اگر زلیخا او داده دل به یوسف هم خار و زار عشق است
بر هر که یار جانی بنموده یک نگاهی درهررگ وجودش تاری ز تار عشق است
معشوق عاشقان شد آن منبع فضایل درملک دل بتازد کو تک سوار عشق است
مجنون آن نگاهم گر یار ما نماید تقصیرمن چه باشد این کار و بار عشق است
کی می رسد ندانم آن سبز پوش پنهان گوید به گوش جانم اکنون بهار عشق است
این خیل پاکبازان در انتظار اویند تا کی بیاید آن یار کین جا دیار عشق است
از لاله های عاشق رنگین همه بیابان ازخون سرخ عشاق صد لاله زار عشق است
در انتظار یاری بنما دعا کلیدر گر در دل تو اکنون سوزی ز نار عشق است
محمد کلیدری